جدول جو
جدول جو

معنی سان دادن - جستجوی لغت در جدول جو

سان دادن(چَ دَ)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن:
خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان
تسخیر ملک دل بتطاول حواله است.
ظهوری (از آنندراج).
سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل
لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سان دادن
عرض سلاح و سامان لشکر
تصویری از سان دادن
تصویر سان دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
ساختن و آماده کردن، آراستن، سامان دادن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سان دیدن
تصویر سان دیدن
در امور نظامی بازدید کردن فرمانده در حال عبور سواره یا پیاده از سربازانی که به صف ایستاده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ کَ دَ)
چینه دادن مرغ را. دانه به طیور دادن. رجوع به دانه دادن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ مَ دَ)
روزی دادن. رزق رساندن. با بذل و بخشش معاش اطرافیان و زیردستان را تأمین کردن. روزی رساندن. موجبات معیشت دیگران فراهم کردن:
به فضل و خوی پسندیده جست باید نام
دگر به دادن نان و به بذل کردن زر.
فرخی.
و امیرک بیهقی را با خود برد و نان داد. (تاریخ بیهقی).
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو به رحمت نان دهد.
مولوی.
مخور هول ابلیس تا جان دهد
همان کس که دندان دهد نان دهد.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 149).
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درویش شبخانه ساخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ دَ)
ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) :
هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر
چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده.
صائب (از مترادفات).
، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع:
بهر نکته که خسروساز میداد
جوابش هم به نکته بازمیداد.
نظامی (خسرو و شیرین).
، آراستن:
سخن را به آهنگ شان ساز داد
جواب سزاوارشان باز داد.
نظامی.
، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن:
که یزدان من یوسفم بازداد
همه کارهای مرا ساز داد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده
در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را.
همام تبریزی
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ تَ)
سپاه را از نظر گذراندن. دیدن سپاه. دیدن لشکر را با ساز و برگ:
دید چندانی که سان لشکر افلاک را
بر منجم طالع خصمش نشد هرگز عیان.
شفیع اثر (از آنندراج).
رجوع به سان و سان دادن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ شُ دَ)
بیاد مرده ای یکسال پس از مرگ او اطعامی کردن. اطعام کردن پس از سال مرگ کسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر دادن
تصویر ساغر دادن
شراب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان دادن
تصویر زبان دادن
وعده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازش دادن
تصویر سازش دادن
صلح دادن آشتی دادن ایجاد توافق بین دو یا چند تن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامان دادن
تصویر سامان دادن
نظم دادن ترتیب دادن آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق دادن
تصویر سبق دادن
درس دادن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
زنهاردهی زنهار دادن کسی را در کنف حمایت خود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انس دادن
تصویر انس دادن
ایجاد انس و الفت کردن میان دو یا چند تن ایناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
داد کردن، عدل، انصاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو دادن
تصویر داو دادن
نوبت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسار دادن
تصویر بسار دادن
شخم کردن بیل زدن هموار کردن زمین شخم کرده بساردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکان دادن
تصویر اسکان دادن
ماندا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دستوری دادن: پرگ دادن دستوری دادن رخصت دادن جایز شمردن مرخصی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشیدن نان عطاکردن نان، روزی رساندن رزق دادن: اوراببهانه نان دادن درخانه کشتندزن بترسید وبگریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
قبض روح شدن، جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
گذشتن فرمانده از برابر سربازان و مشاهده آنان. درین هنگام سربازان به حالت خبر دار هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
آماده کردن، ساز پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
بیاد مرده یکسال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
((دَ))
نواختن ساز، آماده ساختن، ابداع کردن، نظم و ترکیب دادن، آراستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
((دَ))
به یاد مرده یک سال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
((دَ))
مردن، مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
سابیدن، ساییدن، پرداخت کردن، صیقل دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد